Mademoiselle Noir

کلمات کلیدی

تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام تنهام ...

۰۴ مهر ۹۷ ، ۰۰:۲۵
chandelle 19

هی لسن ... در نهایت شب, می نویسم ... لاژوردی ...

روز قشنگی داشتم ... دم دمای غروب بود که در دفترو بستیم و زدیم بیرون ... همین که نشستیم تو ماشین شیشه رو تقریبا تا ته کشیدم پایین ... اونم شیشه ی سمت خودشو داد پایین ... گوشیمو به سیستم صوتی ماشین وصل کردم و آاای ... همون ترک لعنتی, ال اس دی همیشگی رو منفجر کردیم ... با گیگا باید تا خود ابدیت پدال گااازو فشارد داد ... انداختیم تو اتوبان و تا جایی که جا داشت صدا رو ولوم دادم ... آاای با دست های مردونه ی سنگین و باوقارش دنده ها رو یکی یکی جا می نداخت ... لعنتی دو, سه, چهااار و پرواااز ... می ترسیدم به خاطر فوبیای لعنتی در ماشینو یدفعه باز کنم ... ولی اون یه روانشناسه می دونه باهام چطور رفتار کنه ... گیگا رو تو ماشین منفجر کردیم باهم ... داشتیم رو صدا می رفتیم و من ... همونجا سرجام تا تونستم با زیر و بم های ملودیِ کول تکون دادم ... اوووف ... مثل صدای مادمازل وسط ترک, نفس هامو پر سر صدا بیرون می دادم و هووو می کشیدم واسه خودم, هو می کشیدیم باهم, آااای ... لعنتییی ... رو فرمون ضرب گرفته بود ... داد می زدم و صدامو باد می برد ... می خورد تو در و دیوار ماشین و از سان روف بیرون می رفت و دوباره بر می گشت و پیچ می شد بهم ... به من و گیگا و خودش ... موووری, همین که اهنگ پلی شد یادت افتادم ... اینکه کجایی این لحظه و چکار می کنی؟! اینکه وقت گوش دادن گیگا به چی فکر می کنی!؟ چه حسی داری؟! ... من که محاله تکون ندم ... :)) موووری, به این فکر کردم که اگه اون لحظه بودی چقدر می زدیم تو سر و مغز هم و می خندیدیم ... لعنتی تو اون لحظه بی نهایت بودم ... بی نهایت بودیم ... گیگا منو می بره از خودم ... منو می کشته در خودم ... رفته از خودم, رفته با خودم ... تموم تنمو, دستامو مثل دود مبهم سیگار تو هوا چرخ می دادم ... دستاشو اروم می زد رو فرمون ... و گاهی لای موهای جوگندمیش می کشید ... هوووف ... چرخ چرخ زدیم و گشتیم دور خودمون ... لعنتی اون اخراش رفتیم فالوده بستنی زدیم ... داشت چشمامو تماشا می کرد که گفتم :یاد موری افتادم ... لبخند زد ... لبخند زدم ... احتمالا تو سکوت داشت به شباهت های خودش و موری فکر می کرد ... می دونی نه تنها من و اون, که فالوده بستنی هم اون لحظه بی نهایت بود ... می دونی, اون می ذاره در نهایت ارامش خودم باشم و تا هرجا که می خوام سکوت ... و اگه لازم بود حرفی بزنم, اون وقت لب هام سکوتو مهمون کنن به حرف های خاموش دلم ... لا به لای گپی که باهم می زدیم, داشتم به چیزهای عجیب غریب خوب فکر می کردم ... صدای تو سرم به خودم, به دلم یا شایدم به وازریک می گفت که می دونی, اونی که دوسش داشتم یجورایی همسن موریه ولی ... سنتی تر ... تردیشنال تر ... اون اهل ترک های امروزی نبود ... نیست ... اون اهل خیلی چیزها نبود ... نیست ... اصلا درکشونو نداره ... ولی واسه موری اهنگ فرستادم ... گوش می داد ... گوش می ده ... متفاوت با من اما, درکشون می کنه و به طبع خودش باهاشون حس می گیره ... صدای تو سرم هی کم و زیاد می شد ... نوسان های نامعتدل روح سرکش من ... هووم ... اسکوپ های بستنیم هر لحظه کوچک تر می شدن و فالوده ها تو شربت آبلیمو شناور, و به این فکر می کردم که پس دانشمندها واقعا دارن چکار می کنن؟! یعنی میشه وقتی داری یه اهنگو گوش میدی, همون لحظه واسه طرف یه تکست ارسال بشه با مضمون "Chandelle is

"listening to X Song, Right Now!" هوم؟! یعنی میشه؟! آپشن جالبیه ...

فکرمو بهش گفتم ... فکرهامونو باهم شر کردیم ... دفترمو از تو کیفم دراوردم و گذاشتم روی میز ... چقدر نوشته ... چقدر حرف پشت حرف ... چقدر قطارهای طولانی و به مقصد نرسیده ... خطوط پیوسته ی درهم ... ادم های تو هم لولیده ... بازش کردم و دستمو کشیدم رو ورق های کاهیش ... وسط صفحه, کنار حاشیه, انگشتمو گذاشتم روی اون اسم ... و بعد نوبت اعتماد چشم هاش بود ... پرتوی اون چشم ها رو دوست دارم ... اشعه ماورای بنفشی که از پشت قاب مشکی طلایی عینکش از اون چشم های دورگه ی آبی خاکستری ساتع میشه ... می دونی, میشه رنگ چشم هاشو تو گردنبند سنگ های قیمتی دور گردنش پیدا کرد ... رنگ چشم هاش ... در هزارتوی سنگ های قیمتی ... 

۱۱ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۰
chandelle 19

می دونی اغلب خیلی از مردها اینجوری ان که دوستت دارن ... تو نهایت دلشون, تو لحظه های خلوتشون اما اینو هرگز بهت نمیگن ... مرد ان دیگه ... دوست دارن همه چیز پنهون بمونه ... تو لایه های درونی و ژرف قلبشون ... دست نخورده شاید و فقط و فقط واسه خودشون همون جا, تو منطقه ی امن ... فکر نوشتن این حرف ها وقتی به سرم زد که ساعت دو بامداد در حال انفجار ترک بی نهایت شمرین, رفتم تو گالری عکس هام و یه دریا اسکرین شات از جلوی چشم هام موج شدن و گذشتن ... اتفاقی هر کدومو می خوندم و پتک فاجعه هر لحظه سنگین تر می خورد تو سرم ... بیش از هر چیز شکه شدم که چطور اینارو فراموش کرده بودم؟! انقدر زووود؟! چطور زمان من و تو رو باهم درنوردید؟! هوم اره همینه ... ولی دوباره به یاد اوردم ... دوباره به یاد می ارم ... می دونی چیزی که بخواد به یاد بیاد, زمانش که برسه چشمک می زنه و هیچ جوری نمی تونی اون چراغ چشمک زنو خاموش کنی ... نمی تونی اون چشمو کور کنی ... پس بپذیر که داره چشمک می زنه! ... می دونم یه جاهایی دوستم داشتی و این نه ترسناکه نه از غرور و مردونگیت کم می کنه سوییتی! :) پس بپذیر ... هوم, که قلب حقیقت آبی ست ... شمرین منو تا اوج می بره و من تو فکرم که چقدر ادم های مجهول دقیقه به دقیقه تکثیر می شن؟! ... و حالا که سوییچ کردم به لئوناردِ جان, کوهنِ عزیزم و بوگی استریت ... می خوام بهت بگم که ادم های اشتباهی زندگیتو رها کن ... اگه فکر می کنی اشتباهی ان, اگه جریان فکریشون باهات یکی نیست ... اگه واسه جا شدن تو دلشون داری خودتو کوچک می کنی, رهاشون کن جانم ... یا رهاش کن یا اگه این رابطه یه جور ساده ای پیچیده اس, نگهش دار و به عنوان یه دوست بهش احترام بذار و گاهی حالشو بپرس! ... بهش نشون بده میشه بی منت دوست داشت ... بهش دوست داشتنو یاد بده لعنتی جان! همونطور که شاندل دوست داشتنو به مرد دیکتاتورش یاد داد! ... پرکیوپاینم ... هی لسن, هستن هنوز ادم هایی که علارغم جریان چپ فکریت و تپش زیگزاگ قلبت, می تونن دوستت داشته باشن و بهت احترام بذارن! ... پس این سیگار کنتو بذار لا لب هات تا جیوه ی کبریتمو برات اتش کنم و این جرعه شرابو نوش کن تا هنزفیری رو بذارم تو گوش هات و یه دور دیگه بخونی منو ... بیای پا به پای من, قدم به قدم ... شراب صد ساله ی کوهن ... اینجا یه پارتی شبونه اس که من دارم وسطش می رقصم و مسخ هذیون میگم ... دلریوم ... حرف های جون دار شاید ... نیش دار شاید ... هوم؟! دستتو بذار تو دستم ... می دونی من خیلی وقته که اماده رفتنم ... خیلی وقته که بانجوی قدیمی رو کوک کردم … من تموم این مدت پشت در بودم, یه قدمی تو ... حالا سعی کن بفهمیش ... بوگی استریت ... دستتو بذار تو دست های سخت رنج کشیده ام و من و تو در نهایت بوگی استریت ...

۱۱ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۷
chandelle 19

هی لسن ... معمولا وقتی حرف می زنم که احساس می کنم چیزی باید گفته بشه, حرفی باید زده بشه و احساسی باید بیان بشه ... امشب گیگا رو پلی کردم ... درست همین لحظه ... در نهایت بامداد ... گیگا رو پلی کردم و در نهایت نوشتن پای لپتاپ ... پرت شدم ... گوشی های هنزفیری رو تو گوشم فشار میدم و می ذارم با تپش های موزیک, با دریای مواج این حجم وسیع فوران, هرچی هست بیاد ... جاری بشه ... از بین تموم اون تصویرهای رنگی ... اولین لکه رنگ پاشیده شد رو بوم خاطرم ... نارنجی و صورتی جیغ ... مثل یه شوک ... دیس ایز د پاور آو فیلینگ! پاور آو میبی لاو! ... گیگا پلی شد و من دیدمش, روشن, نزدیک و شفاف تر از همیشه ... دیدمش جلوی چشمم, وقتی تو اتاقش بودم و از پشت میزش بلند شد ... پیرهن نخی آبی شایدم بنفش کمرنگ ... با شلوار پارچه ای طوسی ... هوم اره ... بلند شد, موقع خداحافظی بود ... یکی از نادر ترین لحظه ها بود که جدا از موقعیت و لِول اجتماعی جلوی ذوقشو نگرفت ... حس شاد چشماش, لبخندش و دست هاااش ... یجور غریبی, فوران می کرد ... کودکانه, معصوم ... اون لحظه اخر بی نهایت صورتی بود, سرخ ابی بود! ... خود بنفش و نارنجی بود ... بلند شد ایستاد ... موقع خداحافظی ... ایت واز د تایم وی وانتد تو سِی گود بای، بات اکچلی وی دیدنت وانت تو سِی ایت!!! /لحظه ای که می خواستیم خداحافطی کنیم, لحظه ای که در حقیقت خداحافظ بی معنی ترین واژه بود ... نمی خواستیم که تموم شه! ... شاید/ در حالی که گفت:"خیلی خوشحالم کردی" و در جواب مراقب خودتون باشین گفت:"خودتم همینطور و ..." دستشو محکم گذاشت رو سینه اش ... رو قلبش ... و تو چشمام نگاه شد ... دوبار محکم و با تاکید ... دستشو فشرد, گرماشو حتی از اون فاصله حس کردم ... چشم هاش می درخشید ... چشم های ستاره ای ... با اون مژه های گاهی فرخورده ... یه حسی داشتم که اگه خودشو تو اینه دیده بود شاید حسش انقدر طبیعی فوران نمی کرد, مرد مغرور شاید نمی ذاشت احساساتش انقدر ... شاید ... اخه اون حس ها رو درونی دوست داره ... اون لحظه, از اون بی نهایت بی سانسور, قلبم یجور خاص که هیچوقت اتفاق نیفتاده بود تپید ... یه ارامش غریب ... تو اون لحظه قسم می خورم که بی نهایت بودیم! ... همینکه دستشو گذاشت رو قلبش با تعجب نگاش کردم ... هیچوقت محبتشو اینطور بازتاب نداده بود ... من با چشم های گرد مثل چشم های خودش, دکمه ای شدم و تماشاش کردم و اون متوجه نبود! ... نفهمید که تو دلم گفتم:"فکر کردی فقط خودت بلدی دستتو بذاری رو قلبت و خداحافظی کنی؟! ااا پس توام به روش من خداحافظی می کنی؟! با دستی روی قلبت می گی بدرود؟! فکر کردی فقط خودت از این دلبریا بلدی؟! ... اما اون نمی شنید نجوای شلوغ درونمو ... و دستم یکمی بالا رفت اما نتونستم ... هرگز نتونستم دستمو بذارم رو قلبم و ... از تصورش سرخ شدم ... هوم, خجالت می کشیدم ... جیزس! فقط ذوقم از خوشحالیشو ریختم تو چشمام ... تو چشمام و نهایت ارامش صدام ... ارامش و تلاطم همزمان وجودم ... و حالا امشب, گیگا چرا اینو به یادم اورد؟! چی شد که جرقه زد کنج خیالم؟! اوووه آی بیلیو این اکسترا سنسوری پرسپشن!!! (حس ششم, حس عمیق قلبی) ... آی بیلیو این د سیکث سنس! ... می دونی وقتی با یه اهنگ یاد کسی می افتی که با اون ترک بهش فکر کرده باشی! ... گیگا داره تو گوشم, تو قلبم, تو روحم نبض می زنه, ضربان شده ... سیگار کنتِ استرابری (توت فرنگی) فیلترمو آتش می زنم و فکر می کنم میبی انادر بن ژوق ایز نیدد!!! 

Maybe another Bonjour is Needed ...

پ.ن:با دوست کنجِ فقر بهشت است و بوستان, بی دوست خاک بر سر ِجاه و توانگری ...

۲۳ تیر ۹۷ ، ۰۴:۱۴
chandelle 19